بسم الله 

صدایش می آمد و خودش نبود، شصت هفتاد ساله میزد صدایش؛ پیر، ناهماهنگ، خش دار. انگار تارهای صوتی اش چین خورده بودند و لای چین ها دود اگزوز اتوبوس های فکسنی جمع شده بود  و اصوات هنگام عبور لابلای آنها گیر می کردند . یک همچین صدای ناجوری داشت . همینطوری که داشت حرف میزد از جلوی اتاقمان رد شد . سی سالش هم نبود . شوکه شدم و فکر کردم : صدایش زودتر از خودش پیر شده و ناگهان دلم گرفت . 

کدام بخش وجودم زودتر از خودم پیر شده بود ؟ 

همیشه بخش هایی از وجودمان  هستند که زودتر از سن واقعی شان پیر می شوند . 

 چشم هایی که گوشه کنارشان چین می خورد، تار موهایی که در جوانی سفید می شوند، صورتی که رنگ می بازد و چروک می شود و البته، قلب هایی که اشتیاق و نشاطشان سرد و فسرده می شود، خاموش می شوند و گاهی می میرند . قلب تنها عضوی است که نه تنها می تواند زودتر پیر شود بلکه حتی بمیرد و همچنان بتپد . بستگی دارد کجای زندگی گیر کرده باشیم و فرو رفته باشیم و آنقدر مانده باشیم که پیری بسراغمان بیاید و روی چشم ها و موها و پوستمان نشسته باشد . انگار زمان روی ساحتی از وجودمان مکث کرده باشد و آرام تر گذشته باشد . تو انگار کن دندانه های زمان بر جراحت زخم ها کندتر می راند. 

صدایش زودتر از خودش پیر شده بود . شاید نامی را زیاد بر زبان آورده بود .

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مجله اینترنتی Ivan موزی های روز جهان ایران بوتیک مُهَیّا مبانی نظری و پیشینه تحقیق Drexel TOPTEK TOPVERT تعمیرات تخصصی انواع اینورتر و درایو صنعتی و آسانسوری Chad